ای سربلند
روزهای رفته از یاد
سنگ صبور
ایستاده در دل باد
گنجینه ی زخمی ترین دلواپسی ها
شرقی ترین آیینه ی از عشق آباد
لب تشنگی های تو را هامون به هامون گشته ام
از عمق دریای عطش لب تشنه تر برگشته ام
مغروری و مغلوب این از پا نشستن نیستی
هربار زخمی میخوری مغرور تر می ایستی
به تهمتن بنویسید که هامون جان داد
سیستان خانه ی اجدادیمان رفت به باد
ای یلان باز به این ناحیه لشکر بکشید
سیستان از نفس افتاد به دادش برسید
سیستان از نفس افتاد به دادش برسید
ای ابرهای بی دلیل ای رودهای سوت و کور
میبارد آتش از دل این درد های بی عبور
ای بخت زود و دیر ما
آیینه ی تقدیر ما
مارا ببر تا ما شدن ای آخرین تصویر ما
این خاک سربلند تاریخ در غبار
همزاد آینه است هم ریشه ی بهار
بر درد کهنه ی این زخم بی شمار
ای اتفاق سبز باران شو و ببار
نظر خود را بنویسید