حال دنیای من آشوب نبود بهتر بود
تا که طوفان به دلم دادی و رفتی آخر
قبل تو شعر نبود، عاشقِ دیوانه کجا
نه دلی، دلهره ای، خاطره ای زجر آور
حال دنیای من آشوب نبود، بهتر بود
و دلم دورترین جای جهان از احساس
تو چه کردی که هنوز از ته دل غمگینم
تو چه کردی که هنوز جنگ جهانی برپاست
من بی قرار، این انتظار بارانی ام کرد
با هر قدم تنهاییم را یادم آورد
با اینکه میدانم غمی، اما کجایی
با بغض من نامحرمی، اما کجایی
رفتنت کشت مرا، خاطره ات کشت مرا
من به کابوس نبودن تو سنجاق شدم
سرد و متروکه ترین جای جهان است دل من
جای خالی تو شد نقطه پایان خودم
حال دنیای من اشوب نبود بهتر بود
تا که پاییز رسید پنجره در هم کوبید
پای تردید به این خاطره ها باز شده
آه از این درد، از این غم، از این بغض پلید
من بی قرار این انتظار بارانی ام کرد
با هر قدم تنهاییم را یادم آورد
با اینکه میدانم غمی، اما کجایی
با بغض من نامحرمی اما کجایی
نظر خود را بنویسید