صبحِ روزِ روشنِ برفی
مونده تو دلت حرفی، که نمى گی به من
چشمات شبِ قبلِ بهاره
خبر خوشی داره، که نمى گی به من
شهر، تورِ سفیده، پیرهنِ عیده توی تنش
با لباسِ رنگی، يه طرحِ قشنگی رو دامنش
عشق یه شعرِ ساده س، که روز برفی رو لبته
توو نگاهِ شادِت، شوقِ یه جشنه که ساکته
تو يه رازِ پنهونی، عشق زمستونی
هديه ى روزاى برف و بارونى
من گرمی دستتم، خنده ی مستتم
سرمست از آرامش قبلِ ويرونى
نظر خود را بنویسید