با خود خیال کردم که تو با من همراه و هم دردی
یا که دوستم داری دیوونه بودم من
اون وقتا که مثل یه سایه من هر جا به دنبالت
دلواپس و شبگرد دیوونه بودم من
کاشکی که عمرم را از بین نمی بردم
حتی غرورم را پیشت نمی شکستم
چون عاشقت بودم هر روز دعا کردم
شاید که برگردی اما شکستم من
از غصه و دوری دلتنگ و داغونم
گفتی پر از دردی این را نمی دونم
اما خدا می دونه که من عاشقت بودم
با من چنین کردی چرا این را نمی دونم
عمری گذشت و رفت من بی خبر از تو
در زندگیت خوشبخت هر جا که هستی تو
هیچ آرزویی در دلم نیست این که خوش باشی
اما بدون تا آخر عمرم هستم به یاد تو
نظر خود را بنویسید