از آسمانم ماتم ببارد
هراس بی تو ماندنم ادامه دارد
نمی نویسم ترانه بی تو
چگونه پر کشد خیال واژه بی تو
به لب رسیده جان کجایی کجایی
که برده طاقتم جدایی
باران تویی به خاک من بزن
باز آ ببین که بی مه تو من
هوای پر زدن ندارم
باران تویی به خاک من بزن
باز آ ببین که در ره تو من
نفس بریده در گزارم
مگر ندانی چو از تو دورم
بی راهه ای خموش و تار
بی عبورم
نمی توانم دگر بگویم
که من اسیر این خزان تو به تویم
به لب رسیده جان کجایی کجایی
رهی نمانده تا رهایی
باران تویی به خاک من بزن
باز آ ببین که بی مه تو من
هوای پر زدن ندارم
باران تویی به خاک من بزن
باز آ ببین که در ره تو من
نفس بریده در گزارم
باران تویی به خاک من بزن
بازآ ببین که بی مه تو من
هوای پر زدن ندارم
"چارتار "پرسه ی آوایی است به امیدِ هیچ
.سرگذشتِ لحظه هایی شبیه به هم
.از ترس گرفته تا امید
.از شک گرفته تا باور
.(باوری که کم سراغی از ما گرفت)
...طنینی و آوازی... شعری و شعوری... رقصی و عبوری
.اول هر ترانه زاده می شویم و آخرش زاینده
چند وقتی هست این شده رسم ما
" پیدا شدن "
نظر خود را بنویسید